alt text
احسان شریعتی
فیلسوف ایرانی

همین حالا با من تماس بگیرید



شبکه‌های اجتماعی

بستن
16 آذر 1399
ثبت دیدگاه

دانشگاهی در حال شدن

(مصاحبه به مناسبت 16 آذر)
16 آذر 1392
-بخش دوم-

مهم ترین مساله‌ای که در مورد دانشگاه امروزقابل طرح است، معطوف به این نگاه است که زمانی که شما وارد محیط دانشگاهی ما می شوید، تفاوتی با فضای بیرون از دانشگاه نمی بینید. univers یعنی عالم. و به نظر می رسد که مراد از این کلمه این بوده است که شما وارد یک عالم جدیدی می شوید که با بیرون متفاوت است. هرچند در کشورهایی نظیر ایران، دانشگاه برای خودی شدن باید سعی بیشتری می کرد، تا کشورهای اروپایی،. چون دانشگاه مولود درونی جامعه ما نیست. اگر دانشگاه یک محیط متفاوت نباشد، مسلما روشنفکر خود را هم نمی تواند تولید کند. آنچه به عنوان سوال مطرح می‌شود با وجود حاکم بودن چنین اتمسفری در محیط دانشگاه، آیا می توان در چنین دانشگاهی طلب جنبش دانشجویی کرد؟

دانشگاه تبریز

همانطور که اشاره کردید لفظ دانشگاه در زبانهای لاتین universitas است، به‌معنای جامعه، باهمستان، صنف، از ریشه‌ی universus مجموعه، کلیت، عالم. “یونیورسیته” باهمستانی در یک جهان مشترک است. درحالی که واژه‌ی “دانشگاه” این معانی را به ذهن متبادر نمی‌کند. دانشگاه هم‌وزن فرودگاه؛ محل و جای‌گاه دانش، مانند حوزه (از حیِّز، مکان) است. اما یونیورسیته عالم است که در اروپا ادامه‌ی حوزه‌های علمیه‌ی گذشته بود؛ مثل سوربن فرانسه. در همین دانشگاه سوربن در قرن سیزدهم، ابن رشدگرایی نفوذ کرد و تکفیر شد. بنابراین دانشگاه در اروپا قدمتی دارد. اما در کشور ما انقطاعی بین دانشگاه و سنت حوزه وجود داشته است. از 1313 که دانشگاه مدرن در ایران تاسیس شده؛ گویی نوعی کپی‌برداری از غرب صورت گرفته که ظاهرا رابطه‌ای با سنت علمی ما نداشته است. این انقطاع هم در حوزه‌ی زبان و هم در حوزه‌ی اندیشه مشکلاتی ایجاد می کند. به تعبیر دیگر، بی ریشه یا نو پا بودن این نهاد مدرن مسايل خاص خود را به وجود می‌آورد. به توجه به اینکه ما غالبا در نظام‌های استبدادی زندگی می‌کرده‌ایم، استقلال دانشگاه از همان ابتدا همیشه توسط قدرت سیاسی تهدید می‌شده است. در حالی‌که این قدرت سیاسی کمتر می توانست به حوزه‌ی سنتی دست‌اندازی و تعدی کند. هر چند که آن را هم سرکوب می‌کرد؛ اما در درونش نمی توانست دخالت مستقیم کند. اما در مورد دانشگاه؛ این حساسیت و کنترل و نظارت بیشتر بوده است. پس از دهه‌ی اول تاسیس دانشگاه که روشنفکران اطراف رضاخان؛ نظیر فروغی و تقی‌زاده و داور و تدین و تیمورتاش..، این نهاد ها را تاسیس کردند؛ دانشگاه با سرکوب مواجه می‌شود. و در همین دوران هم اشغال کشور در 1320 رخ می‌دهد. یعنی یک دهه پس از زمانی که دانشگاه درایران تاسیس شد، وارد دوران سیاه دیکتاتوری می‌شویم. دانشگاه تا سال 1332 که کودتا رخ داد؛ نقش موثری در شکل‌گیری نهضت ملی ایفا کرد. در واقع، دانشگاه و بازار دو پایه‌ی اجتماعی نهضت ملی شدن صنعت نفت بودند. به این ترتیب دانشگاه زمانی می تواند نقش موثر خود را ایفا کند که مستقل باشد و بتواند تولید علم کند. در دوره‌ی طلایی فرهنگ-و-تمدن اسلامی هم حوزه‌های علمیه‌ی ما ازنوعی استقلال نسبی برخوردار بودند. و به همین دلیل علوم و فلسفه توانست رشد کند و فرهنگ بدرخشد. البته شکل‌گیری خود این دوران هم به خاطر سیاست عباسیان بود که می‌خواستند نوعی فضای علمی ـ فلسفی ایجاد کنند، تا به تعبیر دکتر شریعتی دین را از حالت ایدئولوژیک و انقلابی خارج کنند و به سمت مسائل انتزاعی‌تر بکشانند.
اما همین دوره موجب شد تا سنت‌هایی نظیر نهضت ترجمه و عقل‌گرایی فلسفی شکل گیرد، که به عصر طلایی شهرت دارد و هنوز هم به عنوان یک مقطع علمی و فلسفی در تاریخ معرفت بطورکلی شناخته می‌شود.

با توجه به اشاره‌ی شما به نظر می‌رسد دانشگاهی که وارد ایران شد، چون خودش عالم نبود و سنتی نداشت؛ به دنبال سنت می گشت. چراکه جامعه آمادگی پذیرش آن را نداشت. مثلا می‌توان گفت جنبش دانشجویی ما پیش از دهه‌ی شصت؛ جنبشی خوشنام و در عین حال ناکام است. در حقیقت دانشگاه در دهه‌های پیش از انقلاب خواست تا با حضور در عرصه‌ی سیاسی، نبود سنت را جبران کند. تصور امروز ما از دانشگاه در دهه‌های سی و چهل و پنجاه به گونه‌ای است که دانشجویانی که وارد آن می‌شوند، موظفند تا در فعالیت‌های سیاسی شرکت کنند.

بله، به دلیل دخالت نهاد سیاست در امر فرهنگ؛ دولت مانع استقلال دانشگاه می‌شد. بنابراین، با توجه به تهدید دانشگاه توسط دولت، جنبش دانشجویی در ایران بیش از حد سیاسی شد. چرا که دانشگاه در این حد باید سیاسی باشد که منابع و مبانی سیاست و سیاست گذاری در آن، مورد بحث و نقد واقع شود. اما دانشجو به عنوان بازیگر عرصه‌ی رسمی سیاست سخن نمی‌گوید. دانشجو نسبت به سیاست‌های کلی مملکت احساس تعهد و مسئولیت می‌کند؛ و به‌عنوان نیروی مردمی و از جایگاه آزادی‌خواهی و عدالت‌طلبی تحلیل می‌کند و موضع می‌گیرد. اما در ایران دانشگاه فراتر از این حد سیاسی شد. به خصوص در دوران انقلاب، شاهد آن بودیم که دانشگاه به عرصه تعارضات پایگاه‌های دولتی و معترضین اپوزیسیون (سازمان‌دهی شاخه‌های دانشجویی احزاب و سازمان‌ها) بدل گشته بود.

یعنی مشکل این بود که جامعه ما فرهنگ دولتی و دینی داشت، یا اینکه دانشگاه نتوانست وارد این فرهنگ شود؟ یعنی مشکل از بستر جامعه بود و یا اینکه دانشگاه نتوانست آن سنت خودمختاری فرهنگی را ایجاد کند؟

دانشگاه از منظر فرهنگی و علمی؛ به دلیل همان انقطاع فرهنگی که ذکر شد، در ایران و در دوره مدرن باید از صفر شروع می‌کرد. بنابراین؛ مشکل ذاتی دانشگاه این بود که پشتوانه و سنت جا افتاده ای نداشت. مشکل بیرونی دانشگاه هم این بود که پیش از انقلاب، دولت علاوه بر تاسیس دانشگاه، روی آن دخالت و نظارت داشت و کنترل می کرد. در نتیجه، جنبش‌های دانشجویی نسبت به این مساله واکنش نشان می‌دادند. در دوره‌ی نهضت ملی که آزادی نسبی در دانشگاه و جامعه به‌وجود آمد، دانشگاه توانست فعالانه نفش ایفا کند. لذا هنگامی که در جریان کودتای 28 مرداد، دانشگاه سرکوب شد، مبارزات سیاسی تبدیل به اشکال رادیکال زیر زمینی شد. بنابراین، همانگونه که اشاره کردید، دانشگاه به پایگاهی برای گروه‌های سیاسی مبارز بدل گشت. دانشگاه به این دلایل بیش از حد لازم سیاسی شد. خصوصا در آستانه‌ی انقلاب و در جریان مبارزات انقلابی.
اما امروز به‌عکس؛ ما با یک جو سیاست‌زدایی‌شده مواجه ایم. و این پدیده نوعی پارادوکس است. چرا که از یک شو حاکمیت می‌خواهد دانشگاه چندان سیاسی نباشد و از طرفی دیگر در برابر این انفعال سیاسی در مواقع مورد نیاز حتی نمی‌تواند نیروهای بالقوه‌ی خود را هم بسیج کند. در واقع، در موقعیت‌های خاص در دانشگاه نوعی گشایش سیاسی به وجود می‌آید و در مواقع دیگر دانشگاه محدود می‌شود. آن پارادوکس مشهود از اینجاست. 
اما جدای از بحث سیاسی شدن با نشدن دانشگاه؛ به طورکلی خط صحیح باید این‌گونه پیش می‌رفت که دانشگاه در ابتدای تاسیس ارتباطی با سنت دیرین فرهنگی می‌داشت. یعنی تحولی در حوزه‌های سنتی و علمی ما صورت می‌گرفت. چون در آنجا نقاط منفی و مثبتی آمیخته بود. چنان‌که شریعتی در رساله‌ی «مکتب»، نظام حوزه‌ها را مورد مطالعه قرار داده و به این جنبه‌ها‌ی مثبت و منفی اشاره کرده است. جنبه‌ی مثبت حوزه ها در این است که شما نهادی دارید که می‌تواند از همه‌ی اقشار جامعه دانشجو بپذیرد. و در آنجا بوروکراسی وجود نداشت و هرکس می توانست رشته و مواد درسی و استاد خود را انتخاب کند. در حقیقت عناصری از روش‌های مبتنی بر آزادی آموزشی و فکری به شکلی در آن سنت حضور و وجود داشت. ولی نقطه‌ی ضعف آن حوزه هم این بوده و هست که در محتوای تعالیم، متدولوژی و اپیستمولوژی جدید غایب بود. و در قرون گذشته به نوعی رکود و رخوت علمی تدریجی دچار شده بود. 

 بنابراین می توان این‌گونه تحلیل کرد که دانشگاه امروز ما سوژه منقادی از دانشجو می‌سازد. یعنی دقیقا خروجی دانشگاه امروز، آدم مستهلک و فرسوده‌ای است. و این اتفاقا کارکرد خوبی برای نهاد قدرت (اعم از پوزیسیون و اپوزیسیون) می‌تواند داشته باشد. امروز ما 4 میلیون دانشجو داریم. در حالی‌که پیش از انقلاب این جمعیت به صد هزار نفر هم نمی‌رسید. اما می‌بینیم دانشجوی امروز یک سوژه‌ی مستهلک  و منقاد است که حتی اعتراض‌هایش هم کانالیزه شده است. یعنی صرفا به چیزهای مرسومی از سنت خود اعترض می کند. نه اینکه تجربه‌ی زیسته خود را ببیند.

آسیب‌شناسی دانشگاه در حال حاضر مرتبط با کل سیستم آموزشی ماست، که یک سیستم گزینشی، تخصص‌گرا، علم-و-تکنیک‌زده‌ی مکانیکی است، و اساسا فیلتری است برای شناسایی مغزهای مستعد؛ و البته نمی‌تواند این‌ها را در کشور نگاه دارد. لذا بدل به سبدی می شود تا مراکز علمی دنیا نخبگان ما را شکار کنند. سیستم آموزشی در ایران به‌گونه‌ای است که اصولا فکرکردن در آن آموزش داده نمی‌شود و در او با فقدان تحلیل مواجه هستیم. لذا این نظام آموزشی به طورکلی باید زیر سوال رود که چرا در مدارس و دبیرستان های ما عنصر فکر و تحلیل‌گری است و همه‌ی روش‌های پداگوژیک جدیدی که در دنیای امروز از ابتدا برای دانش‌آموزان به کارگرفته می‌شود. یعنی آموزش خصوصا در علوم و معارف انسانی بسیار سطحی و جهت‌دار و کلیشه ای است.

به فقدان قدرت تحلیل و توان اندیشیدن در سیستم و سازوکار آموزشی (اعم از دانشگاه یا پیش از آن) اشاره کردید. امروز شاهد آن هستیم که اندیشه‌های تولید شده در حوزه‌ی عمومی همواره اثرگذاری بیشتری نسبت به اندیشه‌های محصول دانشگاه دارد. شریعتی، مطهری، سروش، ملکیان، احمدی، فرهادپور، و..، از بستر دانشگاه به حوزه‌ی اندیشه وارد نشده اند، و بعضا تحصیلات آکادمیک هم در حوزه‌ی تخصصی خود نداشته‌اند. علت این امر را در چه می‌بینید؟ چرا دانشگاهیان نتوانشته اند مانند روشنفکران جریان‌سازی فکری کنند؟

روشنفکری در کشورهای دیگر مانند فرانسه هم، که مهد نمادین روشنفکری جهان بوده است، از دانشگاه برنخاست. چهره‌هایی چون سارتر و فوکو و ..، در حاشیه‌ی دانشگاه؛ مانند پاتوق‌ها، کافه‌ها و..، در فضای عمومی بحث‌های خود را پیش بردند. نواقصی که در بوروکراسی و ارتدکسی کلاسیک و آکادمیک آن کشور وجود داشت، مسبب این وضع بود. مشابه این امر در کشور ما به درجات اولی وجود دارد. در واقع، در کشور ما دانشگاه هم به دلایل عقیدتی، هم سیاسی و هم به دلایل بوروکراتیک و کاستی‌های ساختاری نتوانسته اندیشمند و روشنفکر تولید کند. و بیشتر یک سیکل آموزشی بسته‌ی تولید و بازتولید غیرخلاق آفریده است. از اینرو دانشگاه محل مناسبی برای اندیشه‌پردازی نبوده است. به دلیل این‌که اصولا برای این کار موانع عدیده وجود داشته است. 
در دانشگاه‌های ما گروه‌های علمی و خود دانشجویان، می‌بایست سمینارهای اندیشه‌ورزی را برگزار کنند و استعدادها را کشف کنند و زمینه‌ی طرح این مباحث را در محیط دانشگاه به‌وجود آورند، و متاسفانه همیشه این‌گونه نبوده است. خود بنده با توجه به تجربه‌ای که در چند سال اخیر با حضور در دانشگاه کسب کردم؛ معتقدم که ما در حوزه‌ی سیاست‌گذاری‌های فرهنگی یا سمینارهای بین خود اساتید هنوز بسیار ضعیف هستیم. لذا شما می بینید که در شهر تهران؛ این نقد و بررسی‌ها در انتشاراتی‌ها، موسسات فرهنگی، کتاب‌فروشی‌ها و انجمن‌های علمی ـ فرهنگی پیگیری می‌شود. اما در دانشگاه که محل رسمی و مصرف‌کننده‌ی آثار علوم انسانی است، این اتفاق رخ نمی دهد.
به‌طورکلی، نهاد نقد در کشور ما ضعیف است. یعنی مجلات نقد علمی؛ اعم از نقد هنری، علمی و نقد کتاب، با آن‌که به ظاهر وجود دارد، اما از فرهنگ و استقبال ضعیفی برخوردار است. یعنی یا به ورطه‌ی تمجید و تکریم می افتیم یا به سمت طرد و نفی و تخطئه. 

پس با احتساب این تعریف و تشریح، این دانشگاه به‌راحتی می‌تواند تعطیل شود!

دانشگاه هنوز نهادی در حال شدن است. یکی از مشکلاتی که پس از انقلاب به‌وجود آمده، شکل‌گرفتن مجدد دوقطبی دین-ایدئولوژی و علوم، بویژه انسانی، که مساله‌ای سیاسی شده است. و حساسیت‌های سیاسی ناشی از حوادث پسا-انتخاباتی نزدیک بود دانشگاه را مشابه قضیه‌ی انقلاب فرهنگی تا مرز انحلال پیش برد!

این مساله است یا مساله‌نماست؟ چون سیمایی که از دانشگاه تصویر کردید به این معناست که دانشگاه توانایی چندانی در اثرگذاری بر جامعه ندارد؟

اتفاقی که پس از انقلاب افتاده، این است که همه‌ی مفاهیم و نهادها جابه‌جا شده اند و به تعبیری درها روی پاشنه خود نمی‌چرخند. مثلا همین که مصلی در دانشگاه است. مثلا شما می‌بینید که در مصلی کتاب فروخته می شود و در دانشگاه نمازجمعه برگزار می‌شود! در واقع، هیچ چیز در جای خود نیست. این مساله در همه‌ی حوزه‌ها قابل تعمیم است؛ نه فقط فضاها و مکان‌ها. هرچند ما مثل رژیم‌های کمونیستی و کلیساهای قرون وسطایی دکترین رسمی نداریم. چرا که دین اسلام و تشیع، اجازه‌ی تفتیش عقیده و تدوین دکترین رسمی را نداده و همیشه در عالم اسلام باب تفسیر باز بوده است. همانطور که می‌بینید اصولا گرایش‌های فقهی و کلامی مختلف و متباینی وجود داشته است. در تشیع نیز روحانیت و مرجعیت متمرکز نیست و یک سازمان عقاید را اعلام نمی‌کند، بلکه به‌صورت خودجوش شکل می‌گیرند.

در  همین راستا یکی از مسائلی که باید درخصوص نسبت دانشگاه با جامعه طرح کرد این است که از زمان تاسیس نهاد دانشگاه در ایران، این نهاد همواره به‌عنوان یک خطر در جامعه تلقی می‌شده است. در تصویری که از دانشگاه ارائه می‌شود؛ دانشگاه نهادی است که مارکسیست و سکولار تحویل جامعه می‌دهد و علومش اسلامی نیست. تصویری که در آن تیپ  دانشجو مسلمان خوبی نیست و علم نافع نمی‌خواند. محصول چنین برداشتی انقلاب فرهنگی، تفکیک جنسیتی و اسلامی‌سازی دانشگاه و علوم انسانی بود. به نظر می‌رسد این نگاه به دانشگاه را نمی‌توان صرفا تلقین یک جریان خاص در حاکمیت تلقی نمود. اصولا دانشگاه از بدو تاسیس تا کنون در نظر توده مردم هیچ گاه “خودی” نبوده است. به نظر شما چرا دانشگاه در جامعه ما “دیگری” و “بیگانه” محسوب می‌شود؟

نکته ای که باید از همه سو تفهیم شود و همه؛ اعم از مردم جامعه، دانشجویان و نهاد قدرت باید به این خودآگاهی برسند که دانشگاه محل و نهاد نقد و ساختارگشایی و تحلیل است. یعنی محل موضع‌گیری نیست، به این معنا که لزوما در آن یک گرایش عقیدتی و سیاسی خاصی تبلیغ شود. هر کس که وارد دانشگاه می شود باید عقایدش را در ورودی به تعلیق نهد و قابل بحث بدارد. لذا حتی اگر عقیده‌ای وجود داشته باشد که طرفداری هم نداشته باشد، باید در دانشگاه عده ای آن را بخوانند و مثل تئاتر آن را ارائه کنند. این نکته برای جامعه‌ی سنتی ما هنوز خوب هضم نشده است.

مثل مواجهه‌ی دکتر شریعتی با سارتر.

بله. روش دکتر شریعتی این‌گونه بود که مثلا وقتی بودیسم را تدریس می‌کرد؛ واقعا در قالب بودا می‌رفت. طوری که کلاس را تحت‌تاثیر قرار می‌داد و عده‌ای هم احساس‌ خطر می‌کردند. گویی دانشجویان در حال گرایش به بودیسم اند! همین رویکرد در مسیحیت و مارکسیسم هم که ایشان مورد بحث قرار می‌داد، وجود دارد. چراکه یک مکتب باید به صورت زنده و از موضعی که برای پیروانش جذابیت دارد، مطرح شود. نه اینکه به صورت کاریکاتوری از دیش محکوم جلوه داده شود. بنابراین دیدگاه ها باید به صورت واقعی مطرح شود و همه بینش‌ها هم باید ارائه و طرح شوند.

در سخن شما ظاهرا شناختن امری بدون توجه به بافتار آن ممکن است. یعنی این‌که ما بدون توجه به زمینه‌ی اندیشه می‌توانیم آن را بشناسیم. ولی به نظر می‌رسد که اگر بخواهیم این‌ها را بشناسیم، باید در موقعیت‌شان قرار گیریم. و خطرناک بودن دانشگاه هم این است که این موقعیت را می‌سازد.

توجه به این بافتار contexte را ما به‌شکل ذهنی فراهم می‌آوریم تا موضوع ومعنا را از درون همدلانه بفهمیم. هرچند به‌شکل زیستی این تجربه را نزیسته باشیم. ما در جهانی زندگی نمی‌کنیم که مثلا خدا مرده  یا خدایان فرار کرده باشند. بنابراین این مباحث همچنان برای ما ذهنی خواهد بود. وقتی در کار پزشکی یک سری بیماری ها را مطالعه می کنید و از منظر آسیب شناسی آن ها را بررسی می‌کنید، خطر آزمون را با واکسیناسیون می‌پذیرید، در حوزه‌ی فلسفه هم البته ممکن است آرائی با عقاید شما تناقض داشته باشد. این روحیه را باید داشته باشید وگرنه علمی به وجود نمی آید، و دانشگاهی وجود نخواهد داشت. چنان که متاسفانه به این معنا دانشگاه در کشور ما وجود ندارد و یا به تعبیری در حال شدن است. برای آن‌که دانشگاه واقعا به وجود آید؛ باید نهاد علمی بدون تعارف مرزهای خود را با نهاد سیاست و نهاد دیانت روشن کند. امروز این کار تا حدودی در حوزه‌ی علوم دقیقه صورت گرفته است. مثلا در علوم پزشکی ، پیرامون موضوعی همه‌ی طبیبان می‌نشینند و اظهارنظر می‌کنند، و کسی هم مانع آن ها نمی‌شود. ولی در مورد علوم انسانی مشکل ایجاد می شود. همچنین احساس کاذبی از بخشی از دنیای سرمایه داری تلقین شده؛ مبنی بر اینکه علوم انسانی زاید اند و اگر حذف شوند اتفاقی نمی‌افتد! اگر پزشکان و یا تکنسین‌ها حذف شوند کشور به هم می‌ریزد، اما اگر فیلسوف یا جامعه شناس حذف شود اتفاقی نمی‌افتد!

مثلا در شرایط موجود اگر علوم انسانی در کشور ما حذف شود، چه اتفاقی می‌افتد؟

آن وقت کشور یکپارچه به دست طالبان وطنی می‌افتد. فکرکردن از میان می‌رود. همین چیزی که هنوز در حال تکوین است هم از بین می‌رود.

اگر دانشگاه مولد بود این اتفاق می‌افتاد، ولی به نظر نمی‌رسد در دانشگاه فعلی این اتفاق بیفتد.

برای اینکه ببینیم چقدر جدی است یکی از معیارها این‌است که در سطح جهانی چقدر آن را به رسمیت می‌شناسند. متاسفانه سطح ما در علوم انسانی در مقیاس جهانی در حد پایینی قرار دارد. اما از نظر علوم دقیقه دانشگاه‌هایی مثل شریف و تهران و ..، تا حدودی به رسمیت شناخته شده‌اند. اما در علوم انسانی؛ چه از نظر ذاتی و یا متدولوژی و مابقی جوانب؛ به رسمیت شناخته نمی‌شود، و واقعا هنوز کیفیت نازلی دارد. دانشگاه‌های آزاد هم مشکلات خاص دیگری دارند.

امروز در جامعه با توده‌ای شدن دانشگاه‌ها مواجهیم. به‌نحوی‌که تقریبا حدود چهار تا پنج میلیون دانشجو در کشور ما وجود دارد، که مسلما برای این جمعیت ظرفیت بازار کار متناسب با رشته‌ی تحصیلی شان وجود ندارد. این افراد در جامعه چه نقشی ایفا می کنند؟ چرا که اصولا نمی‌توانند به سطح مطلوبی از رفاه دست پیدا کنند؛ درحالی‌که از آگاهی کافی برخوردارند. به نظر می‌رسد با ادامه‌ی این روند تورمی از نارضایتی در جامعه به وجود می‌آید. 

اجنبه‌های منفی و آسیب های رشد کمی دانشگاه‌ها را می‌شناسیم. البته جنبه‌های مثبت را هم نباید نادیده گرفت. به‌وجود آمدن دانشگاه‌های آزاد در کشور به‌صورت گسترده؛ موجب شده تا طبقه‌ی آگاه در همه جای جامعه حضور پیدا کنند، و به همه جای ازجمله شهرستان‌ها و روستاها؛‌ آگاهی‌های جدید و حساسیت های نو منتقل شود. تحقیقات نشان داده است در مناطقی که دانشگاه آزاد تاسیس شده، رفتار و سبک زندگی دانشجویان روی مردم آن مناطق تاثیرگذار بوده است. 

ولی به نظر می‌رسد عکس این مطلب صادق نباشد. چراکه آسیب‌های اجتماعی که در محیط خوابگاه‌ها و یا در شهرستان‌ها وجود دارد، خیلی زیاد است.

درست است. این جنبه‌های منفی هم وجود دارد، اما تحقیقات میدانی جامعه‌شناسان نشان داده است که مثلا ورود زنان به حوزه‌ی آموزش نسبت به پیش از انقلاب بسیار گسترده شده است. و اکثر دانشجویان را در حال حاضر دختران تشکیل می‌دهند. آسیب شناسی جوانب منفی را در پرتوی مکتسبات باید بررسی کرد، تا به عقب نرویم.
مشکلات دانشجویان از نظر صنفی و حوادثی ناشی از کملود امکانات، نظیر همین برق‌گرفتگی احیر در خوابگاه و..، بیشمار است. لذا جنبش دانشجویی باید با نوعی خودآگاهی از منظر راهبردی، از همین مسائل صنفی ساده شروع کند. یعنی باید مطالبات خود را از طرح خواست‌های صنفی آغاز و بر شیوه‌ی بهینه‌ی زیست-و-کار علمی متمرکز کند.

به نظر می‌آید جنبش دانشجویی در کشور ما همواره خارج از جغرافیای دانشگاه شکل گرفته است. و همانطور که فرمودید دانشگاه ما باید با فرهنگ، دین و سیاست رابطه‌ی درستی برقرار کند. سوال این است که که آیا نباید جنبش دانشجویی با دانشگاه تسویه حساب کند؟ یعنی جوری نباشد که بتوان جنبش دانشجویی را از دانشگاه جدا ساخت؟

همین‌طور است: باید یک نوعی خود-انتقادی صورت گیرد. دانشگاه نهاد نقد و بررسی است. بالطبع جنبش دانشجویی هم باید حافظه تاریخی داشته باشد. وقتی برخی از دانشجویان که به خارج کشور رفته‌اند و در کانال‌های ماهواره‌ای صحبت می‌کنند، به گونه‌ای اظهارنظر می‌کنند که گویی اصلا نمی دانند کودتایی در 28 مرداد 32 رخ داده است، مایه‌ی تعجب است. و این‌گونه به نظر می رسد که برخی فعالان دانشجویی خارج فاقد حافظه تاریخی اند. در حالی‌که طی این 79 سالی که از تاسیس دانشگاه می‌گذرد، ادوار مبارزاتی دانشجویی و کارنامه‌ای داشته‌ایم، و بسیاری از گروه‌ها و شخصیت‌های تاریخی از همین دانشگاه بیرون آمده‌اند.

ولی به نظر می‌رسد این گروه‌ها و شخصیت‌ها از بیرون دانشگاه سربرآورده‌اند. برای همین است که می گوییم جنبش دانشجویی زائد بر دانشگاه است.

خیر خیلی از مبارزات از دانشگاه ها شروع شده است و بسیاری دانشجو بوده‌اند، دانشجویان جبهه ملی و نهضت آزادی که مجاهدان صدر را تشکیل دادند و دانشجویان توده‌ای، که فدايیان را...

ولی شما به راحتی می‌توانید لفظ دانشجو را از روی این افراد بردارید. مثلا بگویید نهضتی‌ها و توده‌ای ها و ...

به هرحال دانشجو بوده‌اند، مثلا رهبران گروه‌هایی مثل مجاهدین‌خلق یا چریک‌های فدایی ابتدا دانشجو بودند. بعد از فارغ التحصیل شدن، موضوع فعالیت شان خارج از دانشگاه بوده است. اما از دانشگاه شروع به فعالیت سیاسی کرده‌اند. بنابراین دانشگاه همیشه برای جنبش دانشجویی محیط مساعدی بوده است و الان هم به طور نسبی همین‌گونه است و هیچ زمانی، هیچ قدرتی نتوانسته است دانشگاه را از این خصلتش جدا کند. این امر حاصل مبارزات دانشجویی در دانشگاه است. از 16 آذر تا 18 تیر و... . این حوادث باعث شد استقلال دانشگاه حفظ شود و حافظه‌ی تاریخی این مبارزات به شکل نمادین باقی بماند. البته همان‌طور که گفته شد دانشجویان بیش از حد متعارف سیاسی-تشکیلاتی شدند.

یکی از مسائلی که در زمینه‌ی کنترل دانشگاه انجام می‌گیرد، این‌است که مثلا در تریبون‌های نمازجمعه به اساتید دانشگاه سفارش می‌شود که به این دانشجوها نمره ندهید. و از این‌طرق می‌خواهند دانشگاه و دانشجو را کنترل کنند.

دانشگاهی که دانشجویش دنبال نمره باشد، دانشگاه مطلوبی نیست. بر دانشگاهی که در آن به جای این‌که دانشجو تولید علم کند، به‌دنبال نمره گرفتن باشد؛ قطعا فایده ای مترتب نیست. ضمن اینکه سیستم نمره‌دهی دانشگاه‌های ما هم بسیار بی‌اعتبار و عجیب-و-غریب است. در علوم انسانی، معنای نمره مثل رشته‌های فنی نیست. چراکه مثلا در فلسفه پاسخ بهترین فیلسوف هم ممکن است بلحاظ محتوی یا شکل کاستی داشته باشد.
اما آنچه باید به آن توجه کرد، عنایت به این نکته است که ما نمی توانیم همه‌ی مشکلات را یک‌جا حل کنیم. پس در ابتدا باید مفهوم دانش، دانشجو و دانش‌گاه را به‌درستی تعریف کنیم. و با رویکرد تاریخی پژوهش‌هایی صورت گیرد، تا ببینیم جنبش‌های دانشجویی در کشورهای دیگر و ادوار مختلف، چه توفیق‌ها و ناکامی‌هایی داشته‌اند. همچنین پس‌رفت ها و بن‌بست‌های آنان‌را هم بشناسیم و مد نظز قرار دهیم. لذا باید اتاق فکر، کار-گروه و دیدبانی بسازیم تا در مورد این مسائل فکر و تحلیل و اطلاع‌رسانی کند و این پژوهش‌ها در جایی جمع‌آوری و متمرکز شود. از نظر علمی هم باید روی شیوه‌های مبارزات صنفی دانشجویان کار کرد. این‌که دانشگاه باید محل امن و سالمی باشد؛ تا صنفی از پژوهشگران را به‌وجود آورد و همه با هم مرتبط باشند. دانشگاه، خود باید از خود دفاع کند، تا این نهاد تثبیت وشناسایی شود. 


***



فرم ارسال دیدگاه